محل تبلیغات شما

 سلام

باید از این مدتی که نبودم بگم

رفته بودم خواستگاری 

تا یه جاهایی همه چی خوب پیش رفت، موز خوردم، چایی رو هم نریختم روی خودم

خلاصه وقتش شد بریم با هم صحبت کنیم

بعد یه سری تعارف و حرف معمولی ،  یهویی گفت : امیر آقا من یه مدتیه فکر میکنم هیکلم بزرگ شده ،   به نظرت چاقم؟!

گفتم نه خانم ، دنیا این روزا کوچیک شده

شانس آوردم  بند کتونیام  کامل سفت نبود و تونستم سریع پام کنم و این دفعه هم جون سالم بدر ببرم

 منتها نامرد تا مرز بازرگان دنبالم می دوید

تو کوه های اون اطراف تونستم از دستش در برم

خلاصه تا برگشتم اینجا یه کمی طول کشید 

حواستون هست اخر پاییزه

یک داستان عبرت آموز

من و کتونیام (ماجرای خرید مرغ عشق)

یه ,هم ,،  ,تونستم ,پام ,سریع ,کنم و ,و این ,پام کنم ,سریع پام ,تونستم سریع

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجام کارهای spss -مقاله-پایان نامه نشاط در مدرسه