محل تبلیغات شما

وبلاگ کوچولوی من



دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد.

دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ 

گله هارابگذار!

ناله هارابس كن!

روزگار گوش  ندارد  که تو هی شِكوه كنی! 


سالها پیش یک دانشجوی پسر عاشق  دختر همکلاسیش شد.

ولی خجالت می کشید بهش بگه

بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.

اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه.

روزها از پی هم گذشت تا اینکه

دختراز پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و بالای یکی از صفحاتش نوشت :

” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
اگر منو بخشیدی بیا تا باهم صحبت کنیم و دیگه ترکم نکن.

ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.

 چند سالی  گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.

 

نتیجه اخلاقی این ماجرا:

دخترای عزیز ، پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.

حرفتون رو همیشه مستقیم بهشون بگید

 چند هفته پیش یکی از دوستان بهم پیشنهاد داد حالا که تنهام یه حیوون خونگی داشته باشم و خودش هم پرنده رو پیشنهاد کرد

منم حرفشو  قبول کردم و فرداش رفتم سراغ مغازه پرنده فروشی

اقای  فروشنده چند تا کاسکو و طوطی نشونم داد که خب بنا به دلایل کاااملا واضح نشد بخرم

رفتم سمت پرنده های ارزونتر

گفتم این مرغ عشق ها چنده؟ 

طرف هم گفت اینا مرغ عشق نیست ، عروس هلندیه، قیمتش هم هفتصد تومنه

گفتم با این قیمت جهاز هم دارن دیگه ان شا الله؟

با دسته تی و جارو چند نفری افتادن دنبالم

نیاز نیست که بگم خوشبختانه کتونیام بازم به کمکم اومدن

 

فقط من نفهمیدم بالاخره این عروس هلندی جهاز داره یا تو خونوادشون رسم  ندارن جهاز بدن

کسی از دوستان تو این مورد اطلاعی داره بگه که از نگرانی دربیام

خدا خیرتون بده

 

 


 سلام

باید از این مدتی که نبودم بگم

رفته بودم خواستگاری 

تا یه جاهایی همه چی خوب پیش رفت، موز خوردم، چایی رو هم نریختم روی خودم

خلاصه وقتش شد بریم با هم صحبت کنیم

بعد یه سری تعارف و حرف معمولی ،  یهویی گفت : امیر آقا من یه مدتیه فکر میکنم هیکلم بزرگ شده ،   به نظرت چاقم؟!

گفتم نه خانم ، دنیا این روزا کوچیک شده

شانس آوردم  بند کتونیام  کامل سفت نبود و تونستم سریع پام کنم و این دفعه هم جون سالم بدر ببرم

 منتها نامرد تا مرز بازرگان دنبالم می دوید

تو کوه های اون اطراف تونستم از دستش در برم

خلاصه تا برگشتم اینجا یه کمی طول کشید 


چند روز پیش شنیدم یه هموطن خیر ،یه همشهری عزیز یه کرجی اصیل و کار درست کاری کرده کارستون اینقدر کارش خوب بوده که حسرت خوردم چرا به ذهن من نرسیده بود و من قبلش اینکار رو نکرده بودم خلاصه این عزیز ‏ توي كرج رفته دم سوپر ماركت ها و از فروشنده دفتر بدهي همه ي مشتري ها رو گرفته و بعد با دفتر متواري شده خدا خیرش بده به حق همین شب‌های عزیز الهی دست به هر چی میزنه طلا بشه پسر فقط قربون دستت یه سر هم تا محله ما بیا
صبح خواستم مثل روشنفکرا تو بالکن قهوه بخوردم و رومه بخونم خیلی جدی لیوان چایمو برداشتم رفتم تو بالکن همون موقع همسایه بالایی روفرشیشونو با کلی مو و خورده نون ت داد رو سرم، میدونی می خوام روشنفکر باشم منتها شرایط منطقه روشنفکری رو بر نمیتابه باور کنید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عشق و مراقبه نگرش نو و علمی در رفع شبهات خلقت انسان آنا دیلی آموزش زبان ترکی آذری